...در این شهر

ادبی علمی فرهنگی و دانلود

...در این شهر

ادبی علمی فرهنگی و دانلود

یتیم

یتیم 

سر فرو برد در غمی دلگیر

کودکی کاو یتیم دوران بود

مهر او هیچکس به دل نسپرد

همدمش رنج و درد حرمان بود

هیچکس جامه ای نپوشاندش

جامه اش پاره لخت و عریان بود

چشم او از سخای مردم خفت

قلب او از زمانه نالان بود

دیگران بر بهانه ای گریند

چشم او بی بهانه گریان بود

گفت: با حق به ناله ای دلسوز

با صدای که سخت لرزان بود

گر مرا بر خزان نمی دادی

در کنارم بهار چندان بود

چون پدر بوسه ای به من می داد

لب من چون شکوفه خندان بود

با پدر زندگی به کامم بود

خانه ام بی پدر زندان بود

چون پدر رفت دل ز کف دادم

دلبری کار دست رندان بود

از جفای که دهر با من کرد

دیده ام خیس و قلب بریان بود

کاش می شد پدر مرا می خواند

کاش قلبم به مرگ خواهان بود

کاش می مردم از پریشانی

قامتم بذل مورو کرمان بود

                                                                       آذر 84

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد